Tuesday, December 30, 2003

نمي دونيم چرا... ولي فقط براي نشان دادن قدرتمان و اينكه پوستي از اين پرتقال كنده باشيم (كه احتمالا نبايد هم زياد شيرين باشد) برنامه گردهمايي قبيله آنها را به هم خواهيم ريخت و يار نفوذي خودمان را در بين آنها فرستاده و يك جاسوسي بزرگ انجام خواهيم داد... منتظر گزارش جاسوس ما از قرار قبيله اي آنها باشيد...

Monday, November 17, 2003

Saturday, October 25, 2003

نمي دونم كي يا چي باعث متلاشي شدن قبيله ها ميشه!!! ولي هر چي كه هست حتما خيلي قويه... حداقل يه جادوگر Level 12 يا حتي شايد هم Level 15 باشه كه اين جادوها رو انجام ميده... ولي در هر صورت اين نشون ميده كه قبيله ما Orcها از همه قويتره و از همه پايدارتر!!! با اينكه توش زياد خبري نيست ولي لااقل هنوز به زندگي خودش ادامه ميده!

Saturday, May 03, 2003

گزارش..!!!
بازهم شکستی بزرگ در قبيله آدميزادها... طبق اخبار به دست آمده از خبرگذاری Orcland در شهر نو بنياد تهران قراری در ميان اعضای قبيله گذاشته شده بود که طی آن حوادث بسياری اتفاق افتاده است... خبرنگار مخصوص و جاسوس شماره يک ما اينگونه گزارش می کند...
طی عصر روز چهارشنبه دهم ماه ارديبهشت راس ساعت هفده و سی دقيقه در محل قرار دو نفر از اعضای قبيله ديده شده اند که يکی از اين دو نفر با تماسهای مکرر با تلفن همراه خود جويای وضعيت قرار بوده... با ديدن وضعيت چهره اين شخص پشت تلفن به اين نتيجه رسيديم که وضعيت ساعت رسيدن به قرار چندان هم موزون نبوده و افراد اين قبيله دچار به هم ريختگی شده اند... يکی از افراد می بايست در ساعت شش در جلوی مغازه ای در مرکز کامپيوتر می بوده و ديگری در همان ساعت جلوی پله برقی مرکز خريد اسکان! از اين رو گروه دو نفره قبيله که زودتر رسيده بودند تصميم بر رفتن به مرکز کامپيوتر می گيرند... تا ساعت شش و هفت دقيقه اين دو در برابر مغازه مورد نظر به تبادل نظر در مسائل اجتماعی قبيله خود می پردازند و در پس از آن، با توجه به نبودن شخص سوم در سر قرار يا نشناختن اين شخص، تصميم بر آن می شود که به مرکز خريد رفته و مدتی هم در جلوی پله برقی به مسائل حاد مملکتی بپردازند... ساعت شش و بيست دقيقه اين دو شخص که احتمالا در حال فوت به علت گشنگی بودند بی خيال افراد قبيله خود شده وارد رستوران می شوند تا شکمی از عزا در آورند... در طول اين زمان تماسهای مکرری با رياست قبيله شان گرفته می شد که حاکی از تاخير شديد رياست بوده و قبيله در حال از هم پاشيدن قرار گرفت! آن دو شخص در رستوران به شکم چرانی گذراندند و انگار وقتی غذا در جلوی افراد اين قبيله گذاشته می شود ديگر رحم و مروت حاليشان نيست... چنانچه يکی از افراد نه تنها شيرينی خود را خورد بلکه به شيرينی فرد بقلی هم دستبرد زده و آن را نيز بلعيد!!! راس ساعت هفت سه نفر از افراد اين قبيله که رياست قبيله هم در ميان آنان بود وارد رستوران شده و در اين لحظه صحبتهای بسياری شده که جاسوس ما به علت اينکه افراد به زبان مشکوکی حرف می زدند سخنان آنها را نفهميد... قابل توجه اينکه يکی از افراد قبيله در ميان صحبتها فقط سازه من نمی شناسم می زده که از اين رو برای سرگرم کردن خود به سقف نگاه می کرده و سووت می زده!!! ساعت هفت و نيم با رفتن يکی از اعضای قبيله جاسوس... ببخشيد... خبرنگار ما مجبور به ترک مکان قرار گرديد و به تعقيب شخص فراری مشغول شد... (قرار بود که اين شخص با تصادفی در خيابان از بين برده شود تا قبيله بدون Admin گردد) ولی متاسفانه اين اتفاق نيافتاد و Admin مورد نظر جان سالم به در برد!!!
::
با توجه به اين گزارش متوجه می شويم که اين قبيله هيچ نيروی محکمی در برابر قبيله بزرگ Orcها نيست و از اين رو در جشنی که در شب آن قرار گرفته شد تعداد پنچ گاو، سی و هفت مرغ، سه گراز و شش آدميزاد پخته و خورده شدند...

تا بعد...

تا اطلاع ثانوي تعطيل است! فقط براي اينکه بگم منم بلدم... خوبش هم بلدم!