Monday, August 26, 2002

خاطرات...!!!
هميشه وقتی ميريم شکار ياد يکی از دوستام می افتم... به طرز عجيبی تو شکار مهارت داشت... هميشه با خودش يه خرگوش خام می آورد و وقتی به جايی می رسيديم که قرار بود تله بذاريم خرگوش رو تو جهت باد کباب می کرد... اين سيستمش ردخور نداشت... هميشه يه دسته ماجراجوی تازه کار رو به طرف خودش می کشيد... بعدش هم که با ذوق و شوق می ديدند که خرگوش صاحب نداره می ريختن سرش و شروع به خوردن می کردن... وقتی به دوستم می گفتم که چرا يه خرگوش حروم می کنی که آدم بگيريم هميشه در جواب می گفت...
- چرا ميگي حروم؟ حروم نمی کنم... نه تنها آدما سريعتر در دسترس قرار ميگيرن... بلکه وقتی شکارشون می کنيم هم آدمه رو ميخوريم و هم خرگوشه رو... مگه نيست که آدما خرگوشه رو می خورن؟؟

نه! خداييش کارش درسته! يه همچين کسی کم گير مياد... بايد واقعا به چنين کسی آفرين گفت... کيه که بتونه به اين قشنگی ثابت کنه هيچ چيز توی دنيا حروم نميشه؟ مخصوصا چيزای خوراکی!!

تا بعد...

تا اطلاع ثانوي تعطيل است! فقط براي اينکه بگم منم بلدم... خوبش هم بلدم!