Saturday, June 08, 2002

شمشير سرنوشت
در داستانها مت خيلی اسم اين شمشير رو شنيده بوديم ولی تا موقع اين داستان نديده بوديمش! يه شب سرد زمستانی که به بی غذايی هم خورده بوديم يه مسافری در حوال قبيله ما ديده شد! طبق معمول رفتيم که شکارش کنيم. همه دور تا دورش رو گرفتيم و داشتيم بهش حمله می کرديم که ناگهان شمشيرش را از کمر کشيد... البته ما جا نخورديم! بعضی ها از خودشون دفاع می کنن! البته برای گوشت بدنشون بده که استرس باعث می شه کمی گوشت سفت بشه!!! ولی درست در لحظه ای که قصد حمله داشتيم صدايی بلند شد!
- من شمشير سرنوشت هستم... مواظب خودتان باشيد...
همگی اسم شمشير سرنوشت را شنيده بوديم... کلی ترسيديم... همه می دونستيم که اين شمشير قدرت بسيار خاصی داره... اون يارو هم که شمشير را در دست داشت با شنيدن اين صدا کلی روحيه گرفت و با چشمان خشمگين و شمشيرش همه ما را تحديد می کرد... رئيسمون که می ديد اوضاع خيلی خرابه ناگهان شمشيرش را پايين آورد و زانو زد و گفت:
- ای شمشير ما به تو و اين مسافر غريب امان می دهيم... فقط جان ما را به ما ببخش...
ولی ناگهان دوباره شمشير به صدا در آمد که:
- من شمشير سرنوشت هستم... ولی اين مرد که هم اکنون ارباب من است اصلا شمشير باز خوبی نيست!
اولش همه متعجب به هم ديگه نگاه می کرديم و اون يارو هم هی يه چيزای نا مفهومی به شمشير می گفت... بعدش هم رئيسمون بلند شد و گفت:
- ای شمشير پس نيروهای جادويی تو چی؟
يارو هم به يهو به حرف اومد و گفت:
- آره... آره شمشير... با آتش جهنم همشوونو بسوزون...
ولی در عوض شمشير گفت:
- اين حرفا نيست... قدرت من تنها در اين است که از يک لبه بکشم و از لبه ديگر بدون کشتن ببرم...

خلاصه بگم که اون شب شام خوبی خورديم... شمشير هم شده وسيله سرگرمی بچه ها که گهگاهی حيواناتی رو که زنده شکار می کنيم با اون دو قسمت می کنن و بين ودشون تقسيم می کنن. حتی يکی هست که يه نصفه بالاتنه آدميزاد زنده تو خونه نگهداشته و کلی با حرفاش سرگرم ميشه! من خودم منتظرم که يه داستانگو گير بيارم چون از اينکه شبها يکی برام داستان بگه و من بخوابم خيلی خوشم مياد...

تا بعد

Monday, June 03, 2002

تعطيلی خوبه... ننوشتن بهتره...!!!
اين چند روزه هم به علت تعطيلی و نداشتن دسترسی مطمئن به تور جادويی براتون چيزی نميذارم... بمند برای بعد که می خواهم براتون ماجرای شمشير سرنوشت رو بنويسم... بعله همان شمشير جادويی معروف که در خيلی از داستانها در موردش صحبت شده... فعلا تو کف باشين تا ببينم چی ميشه!

تا بعد

تا اطلاع ثانوي تعطيل است! فقط براي اينکه بگم منم بلدم... خوبش هم بلدم!