Saturday, August 10, 2002

Warcraft III
يکی از اين انسانها که خيلی داشت خودشو می کشت که ثابت کنه برتر از Orcها هستن بالاخره يه روز قرار گذاشت که يه دست و پنجه ای نرم کنيم تا به قول معروف حاليمون کنه که آدما چقدر کار درستن... قرار شد از طريق LAN با بازی Warcraft III يه نبرد اساسی راه بندازيم... والا ما از همون اولش فقط شروع کرديم ده خودمونو ساختن و يه چهارتا سرباز کله گنده گذاشتيم دم دروازه شهر... تو کار خودمون بوديم که ديديم ای دل غافل اين يارو به ما حمله کرد!! خب اونم بيشتر اومده بود رد يابی وضعيت قبيله ما رو بکنه ولی خب همون چهار تا سرباز ما دخل گروه گشتی ده نفره ايشون رو آورد و يه شام اساسی ميل نموديم!!! صبح فردا رئيس قبيله متذکر شد که معدن طلای ما در حال اتمام است و ما بايد به زودی به دنبال معدن ديگه باشيم... ما هم اول وقت يه گروه گشتی به همراه رئيس قبيله فرستاديم بيرون! از قضا دوتا معدن هم پيدا کرديم که سريعا شروع به استخراج آنها نموديم... ولی جاسوسان اين آدميزاد دست بردار نبود و با کشف مکان جديد ما تصميم گرفت به ما حمله کند! البته ما توی اين مدت يه ارتش درست و حسابی جور کرده بوديم و تمام سربازان ما تعليم ديده بودند... خلاصه اينکه باز هم اين آدميزاد به ما حمله کرد (توجه کنيد که ما چندين بار به UN نامه داديم ولی تحويلمون نگرفتن!!!) خلاصه رئيس قيله شاکی شد و گفت بايد تمام اطراف قبيله رو پاک سازی کنيم... يه گروه کار درست فرستاديم و اطراف رو تخليه نمود... بعدشم که دهکده آدميزاد رو پيدا کرديم بهشون يه اخطار داديم.. ولی بازم اونا کله شق بازی در آوردن و به ما حمله کردن... خون جلوی چشمای رئيس ما رو گرفته بود (البته چشمای رئيس ما هميشه خونی هست!!! ولی اون روز خونش بيشتر بود!!!) و بالاخره دستور حمله رو داد... ای کاش می بودين و مديدين... هفت روز جشن اعلام شد... اينقدر گوشت آدميزاد داشتيم که نگو و نپرس... جای همگی خالی!!!

نتيجه:
هيچوقت نذارين خون تو چشمای رئيس Orcها جم بشه!!! با خودتون قطره نفازولين همراه داشته باشين...!!!

تا بعد

Wednesday, August 07, 2002

اخبار
طبق آمار و اخبار رسيده به علت طوفانی بودن هوای OrcLand تا يکی دو روز آينده اين قبيله قادر به ارائه خبرهای اين سرزمين نخواد بود... (تعداد ماجراجو قبيله را به آتش کشيده و فرار کرده اند... گروه تجسس ما در حال رديابی اين افراد می باشد...)

تا بعد

Monday, August 05, 2002

نامه سرگشاده از يکی از مجسمه ها...!!!
بله در طی نوشته دو روز پيش يکی از مجسمه ها سر بالا آورده و علاوه بر توهيناتی عليه ما نامه ای فرستاده که درخواست نموده که عينن چاپ شود! راستی... تو... مجسمه... تو اين سی ماهی که مجسمه بودين کلی روی پاهاتون شا... ببخشيد... جيش کرديم....
و اين هم نامه:
اول از همه اين شخص با اين آدرس قابل دسترسی هستند! smosius@yahoo.com
::
در پی انتشار خبر مربوط به واقعه سنگ شدن اينجانب و يکی از همراهانم در زيرزمينهای Laelith در سايت Orcland بر اين آمدم تا توضيحات و توصيه هايی را به عرض خوانندگان عزيز برسانم.
اول اينکه خبرنگار Orc که با دوستان بيريختش می خواستند به ما حمله کنند خيلی شانس آوردند (آره!!! ديديم کی شانس آورده...!!!) اگر سنگ نمی شدم همشونو با شمشيرم به پانبون تبديل می کردم. و اين لاف نيست... خود Emrause (والا ما که اين بابا رو نمی شناسيم!!!! ما تو بساطمون از اين اسما نديديم!!!) اين بنده حقير رو ميشناسه.
دوما و اصل مطلب اين است که اين رفيق ما - AllStone - خود قافل از اينکه می تونه من که سنگ شدم رو از اونجا ببره بيرون مثل احمقها (مثل؟؟؟ نه بابا ساده گرفته موضوع رو!!!) جای ديگه ای دنبال راه حل می گشت و نتيجتا خودش هم سنگ شد!!!
ما که زندگی جاويد داريم... ولی به دوستان ماجراجو که يه بار بيشتر قرار نيست عمر کنن وصيه می کنم که راه حل در مشکل رو اول توی فيش خودشون! اوه! نه... ببخشيد... در خودشون جستجو کنن. بعدش هم سعی کنين يه آدمی که گیج نميزنه رو برای پشتيبانی انتخاب کنيد.
به اميد اينکه به پست Nine Life Stealer نخوريد و عمر طولانی داشته باشيد به شما بدرود می گويم.

تاريخ: بیست و هفت ماه شش سال چهارهزار و هفتصد.
SunWalker

اينم از متن نامه سرگشاده!!! والا ملت رو دارن ديگه! کاريشون نميشه کرد... شانس آوردن ازشون خوشمون اوومده بود نزديم بشکنيمشون!!!

تا بعد

Sunday, August 04, 2002

توضيحات!
والا بعضی ها پرسيدن که من اين داستانها رو از کجام در ميارم!؟؟!!! يا اينکه شايد هم ترجمه می کنم ;) ولی دوباره بگم که اين داستانها جدا اتفاق افتادن... مثلا همين جريان مجسمه سنگی مال همين جمعه گذشته است! يه سناريو Roleplaying Game که اسمش هم Dungeon & Dragon هستش! خلاصه بگم که فکر نکنيد خالی بنديه! همش واقعيه... از اين اتفاقها اينقدر دارم که حالا حالاها براتون اينجا رو پر می کنم...

تا بعد...

تا اطلاع ثانوي تعطيل است! فقط براي اينکه بگم منم بلدم... خوبش هم بلدم!